عبید زاکانی | حکایت های عبید زاکانی | داستان های عبید زاکانی

حکایت های آموزنده و زیبا از عبید زاکانی | داستان پنجم از حکایت های عبید زاکانی

در این بخش خبر ملت چند حکایت و داستان شیرین و آموزنده از عبید زاکانی را ارائه کرده ایم. امیدواریم از این حکایات زیبا لذت ببرید.

حکایت های آموزنده و زیبا از عبید زاکانی | داستان پنجم از حکایت های عبید زاکانی

عبید زاکانی یکی از شاعران بزرگ ایرانی است که علاوه اشعار فراوان، از وی حکایات و متن های طنزآمیز زیادی به جای مانده است. او در قزوین به دنیال آمده است و در شیراز نزد بزرگترین استادان آن زمان مشغول تحصیل و یادگیری شد. عبید زاکانی در میان عموم بیشتر به عنوان طنز پرداز شناخته می شود و خیلی از ما حکایات و داستان های طنز او را شنیده ایم. جالب است بدانید که برخی افزاد عبید زاکانی را به عنوان پدر طنز ایرانی می شناسند که البته این نظریه مخالفانی نیز دارد. در این مطلب برخی از حکایات این طنز پرداز ایرانی را جمع آوری کرده ایم، برای مشاهده حکایت های عبید زاکانی در ادامه با سایت ما همراه باشید.

پیرمرد باهوش

پادشاه محمود پیرمردی ضعیف را دید، کـه پشتواره ای خار میکشد. بر او رحمش آمد؛ گفت: ای پیرمرد دو ؛ سه دینار زر می‌خواهی؟ یا دراز گوش«خر»؟ یا دو سه گوسفند؟ یا باغی کـه بـه تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟

پیرمرد گفت: زر بده، تا در بین بندم و بر دراز گوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و بـه باغ روم و بـه دولت تو«کمک تو» در باقی عمر آنجا بیاسایم.

پادشاه را خیرمقدم و فرمود: چنان کنند.

 

  • لینک کوتاه کپی شد
ارسال نظر

آخرین اخبار