عبید زاکانی | حکایت های عبید زاکانی | داستان های عبید زاکانی

حکایت های آموزنده و زیبا از عبید زاکانی | داستان دوم از حکایت های عبید زاکانی

در این بخش خبر ملت چند حکایت و داستان شیرین و آموزنده از عبید زاکانی را ارائه کرده ایم. امیدواریم از این حکایات زیبا لذت ببرید.

حکایت های آموزنده و زیبا از عبید زاکانی | داستان دوم از حکایت های عبید زاکانی

عبید زاکانی شاعر و طنزپرداز قرن هشتم است که حکایت های طنزآمیز شاعر در رساله دلگشا زبان تند و گزنده او را در اعتراض به فضای اجتماعی و سیاسی روزگارش به خوبی نممایش داده شده است.

شرط آزادی یکی از حکایت های عبید زاکانی

یکی از بزرگان عصر با غلام خود گفت که از مال خود پاره ای گوشت بستان و زیره بایی معطّر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد زیره بایی بساخت و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گفت بدان گوشت نخود آبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و نخود آب ترتیب کرد و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مصمحل شده بود، گفت این گوشت بفروش و پاره ای روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام گفت ای خواجه بگذار تا من هم چنان غلام تو می باشم و اگر البته خیری در خاطر می گذرد نیت خدای را این گوشت پاره را آزاد کن.

  • لینک کوتاه کپی شد
ارسال نظر

آخرین اخبار